دلنوشته آخر:فرشته ها از چند حرف نمی ترسند...

فرشته ها از چند حرف اعتقاداتشون رو زمین نمی گذارن....

آری....

ما فرشته ایم.....

آری

تا شقایق هست زندگی باید کرد



برچسب ها :


دقایقی از کلاس می گذشت که استآد وارد کلاس شد و از یکی از دخترآن حاضر در کلاس خواست که بیاد پای تخته و جواب مسئله رو حل کنه..

این دختر خانوم کمی چادرش لیز خورده بود و حدود دوسانت روی زمین کشیده میشد..

یکی از بدترین پسرهای کلاس که فقط میشه گفت برای پز اومده بود درس بخونه برگشت و گفت:این خآنوم قراره آشغال های کلاس رو با پایین چادراش جارو بزنه!

من واقعا از حرفش ناراحت شدم ولی حرفی نزدم چون حضرت علی می فرمایند نادان ترین افراد کسانی هستند که با جاهل بحث کنند و یک سخن معروفی هم هست که میگه با خوک بازی نکن چون هم از این کار لذت می بره و هم تو کثیف میشی..!!

اما دختری چادری که مورد تمسخر این پسر قرار گرفته بود با خونسردی کامل و با یک پوزخند برگشت و گفت:

پس کی  باید اینجا تورو جمع کنه؟؟؟؟؟؟؟

اینبار همه ی کلاس با صدای بلند خندیدند...

فردا دم در نانسی رو دیدم که دووید اومد سمتم و من مهلت حرف زدن بهش ندادم و گفتم:

توی زندگی هرکسی اتفاقاتی می افته که مدل پوشش تغییر میکنه و پوشش اولین چیزیه که از شخصیت انسان حرف می زنه و من این پوشش رو انتخاب کردم و تو هم پوششی رو که الان داری...ولی سعی تو عوض کردن این موضوع نکن ،چون من دیگه هیچ وقت تغییر نخواهم کرد،چادر نه دلگیره و نه کسی که اونو سرش می کنه افسرده اس!اون چیزی که باعث ناراحت شدنت میشه دل سیاه خودته!نه چادر من!چادر سیاه باشه خیلی بهتر از اینکه قلب یک انسان سیاه باشه...

 هیچی نگفت..رفت تو فکر...فکری که شاید از اون وضع نجاتش بدهد......



برچسب ها :


من از اون آدمها نیستم که احساس می کنند باید تعیین تکلیف برای دیگران کنند!

از اونایی که احساس برتری نِسبت به بقیه مردم دآرند!

یآدمه چندسآله پیش ،یک همکلاسی تو دآنشگاه داشتم به نآم نآنسی..

موقعی که من چادرو رو انتخاب کردم ،اون میخواست عقیدمو عوض کنه

چون  اون فکر می کنه که یکی مثل من به ضرر اون تموم میشه!(به همون دلیل همیشگی)

جلوی کلی آدم توی دانشگاه....!

تا وارد کلاس خودمون شدم بلند خندید و همون کار تکراری یعنی مسخره کردنم رو شروع کرد!

 تو دلم گفتم:گربه چون دِستَش به گوشت نمیرسه،میگه پیف پیف بو میده!

بقیه هم دوتامون رو نگاه می کردن...

وقتی کمی از حرفاشو زد و من هیچ عکس العملی نشون ندادم بهم گفت:

لااقل تو کلاس چادرت رو بردار دلمون نگیره!


یکی از همکلاسیا حرف قشنگی زد

بهش گفت عده ای هستن که توی فرآنسه هم چادرشون رو برنداشتند...خیلی از فرآنسوی ها هستند که حجاب رو انتخاب کردند...

 

تو دینت رو فروختی و اونا خریدن



برچسب ها :




برچسب ها :